توضیح کوتاه

قسمت هایی از کتاب بی بازگشت (لذت متن):
 از پله ها که بالا آمد، ابا جلوی در باز اتاق خود ایستاده بود و شمع ها همچنان می سوختند. هولک شک داشت که آیا ابا صبر کرده بود همه ی مهمان ها بروند یا این که منتظر بازگشت او بود. ابا شب بخیر گفت و با حالتی تمسخرآمیز اندکی خم شد که به نظر نشان می داد در حال برگشتن به اتاقش است. اما هولک دستش را گرفت و گفت: «نه ابا، نباید اینطوری بری. باید به من گوش بدی.» و وقتی داشت دنبالش درون اتاق می رفت، با چشمانی سرشار از آشفتگی احساس، به او می نگریست.

توضیحات

رمان بزرگسال

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “رمان بی بازگشت”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نه + چهار =